پاکبازان

متن مرتبط با «نیست» در سایت پاکبازان نوشته شده است

مرگ پایان کبوتر نیست

  • و نترسیم از مرگمرگ پایان کبوتر نیست.مرگ وارونه یک زنجره نیست.مرگ در ذهن اقاقی جاری است.مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.مرگ با خوشه انگور می آید به دهان.مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند.مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.مرگ گاهی ریحان می چیند.مرگ گاهی ودکا می نوشد.گاه در سایه است به ما می نگرد.و همه می دانیمریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است.برچسب‌ها: سهراب سپهری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای آفتاب زخم تنت را شماره نیست

  • حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما

  • حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ماگردش چشمی بود بس حلقه زنجیر ماما خراب از آب شمشیر تغافل گشته ایممی توان کردن به گرد دامنی تعمیر مااز عیار نامه ما دردمندان آگهندمی شود در زخم ظاهر جوهر شمشیر ماچون کمان هر چند مشت استخوانی گشته ایممی شود از جوشن گردون ترازو تیر مادل ز بیم غمزه از زلفش نمی آید برونبیشتر در پرده شب می چرد نخجیر مادر فضای خاطر ما تیر پیکان می شودآه می گردد گره در سینه دلگیر مامنزل نقل مکان ماست اوج لامکانوادی امکان ندارد عرصه شبگیر مااز خجالت چون نگردد تیشه فرهاد آب؟کوه را برداشت از جا ناله زنجیر ماخواب ما با خواب چشم یار از یک پرده استهیچ کس بیرون نمی آرد سر از تعبیر ماگنجها در گوشه ویران ما در خاک هستآبروی سعی را گوهر کند تعمیر مادیدن ما تلخکامان تلخ سازد کام رادایه گویا داد از پستان حنظل شیر مامادر از فرزند ناهموار خجلت می کشدخاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ماخود هم از زلف دراز خویش دربند بلاستیک سرش بر گردن یوسف بود زنجیر مااین که صائب دست ما از دامن او کوته استنارسایی های اقبال است دامنگیر مابرچسب‌ها: صائب تبریزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست

  • با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیستترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشدترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیستمرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشمبوسه بر پایت دهم چون دست بالای, ...ادامه مطلب

  • نیست که نیست!

  •   روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنت خاک درت بر بصری نیست که نیستناظر روی تو صاحب نظرانند آریسر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیستاشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجبخجل از کرده خود پرده دری نیست که نیستتا به دامن ننشیند ز نسیمش گردیسیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیستتا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنندبا صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیستمن از این طالع شوریده برنجم ور نیبهره مند از سر کویت دگری نیست که نیستاز حیای لب شیرین تو ای چشمه نوشغرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیستمصلحت نیست که از پرده برون افتد رازور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیستشیر در بادیه عشق تو روباه شودآه از این راه که در وی خطری,نیست,نیست ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها