قسمتی از کتاب هبوط...(4)

ساخت وبلاگ

به نام خدا

...مثلا ،یارو می بینی مرد است،کت و شلوار و ریش و سبیل و اِهن و تلوپ و صدای دورگه و کلاه شاپو و اسم مذکر و حتی زن و بچه و با این همه قرائن مثبته و دلایل مویده ی ذکوریت و رجولیت اش، بعضی احساسات زنانه دارد! مقصودم بعضی انحرافات جنسی نیست، نه، آن ها که کار فکاهی نیست، آن را خود این ابناء قابیل ابتکار کرده اند، صحبت از شوخی فرشتگان است که گاه آدم عوضی می سازند و گاه آدم خنده دار که مثلا مرد است، قر و غمزه می کند ، ناز می کند ، زیر ابرو برمیدارد، از عیالش در منزل کتک می خورد و از فرط"نجابت" هیچ عکس العملی نشان نمی دهد، فقط می رود گوشه ای یواش یواش ، به طوری که شوهر مونثش متوجه نشود و باز کنکش نزند گریه می کند ، و یا می رود پیش جاری سبیلو ، و یا آبجی ریشدار یا برادر یا همسایه یا همکارش درددل می کند، یا می نشیند و ساعت ها غیبت می کند، یا در برابر رقیبش ، دشمنی و حسدهای ملاباجیانه می ورزد و علیه همکار اداری اش هووگری می کند و برای از پا انداختن اش به جادو و جنبل متوسل می شود ، می رود پیش بزرگتر محله یا داش محله یا سرپرست خانواده از دستش شکایت می کند ، چغلی می دهد ، دروغ و راست سرهم می کند و پُرش می کند، پیشش گریه می کند و آه می کشد و وقتی دید اوقات او از دست طرف تلخ شد ، توی دلش قند آب می کند، دلش غنج می زند ، اگر هیچ کار از دستش ساخته نبود ، کتاب دعا برمیدارد و با دلی شکسته می رود به حرم و دخیل می بندد و زارزار اشک می ریزد و همکارش را نفرین می کند ،برای مرضش، تصادفش ، عزلش نذر می کند ، قربانی می کند...

یا همیشه توی زندگی دنبال یک سرپناه ، آقابالاسر ، تکیه گاه ،یک "مرد زندگی" می گردد و گاه حالات مشخص و روشنی را در خود احساس می کند ، از قبیل برحی حالات "ماهانه" که در این ها سالانه و عمرانه است، یعنی مادام العمر، ز گهواره تا گور قاعده اند و در "قاعدگی" زندگی را سر می کنند و رگل شان هرگز عقب و جلو نمی افتد، هرگز تعطیل بردار نیست، حتی در ایام بارداری! و نیز حالاتی از قبیل همین حاملگی با تمام عواقب اش، از جمله ویار کردن و هوس قره قوروت‌و زغال مو و کاه گل کردن و شکمدار شدن و برآمدن پستانها و متورم شدن رنگها و کک و مک افتادن و پف کردن پوست صورت و ...قاچ قاچ راه رفتن و خود را در راه رفتن به شانه های طرف شان تکیه دادن و دو قدم نرفته از دل افتادن و عرق به "جونش" نشستن و حتی دردهای ماه آخر و هفته های آخر و انقلاب و التهاب و تکان خوردن بچه و گاه احیانا پیچ خوردن سر بچه و سقط جنین و ماندن جفت و درد زاییدن و نشستن سر خشت و برای آقاشان ، باادا و اطوار بیشتر ناز کردن و منت گذاشتن و خود را گرفتن و ...مفصل است!

چه می دانم؟ این کارها شوخی نیست؟ یعنی می توان باور کرد که خداوند بزرگ این جور چیزها را می سازد؟ این استنادها اهانت به حضرت خداوندی است نه حرف های من، انتساب اینها به خداوند کفر است و بدتر از کفر دشنام است.اگر کسی مرا که یک بنده ضعیف عاجز و بی ارج خداوندم متهم کند که در این کارها دست داشته ام آن را تهمت ناجوانمردانه ای تلقی می کنم که هرگز نخواهم بخشید و مطمئن ام که نه کسی چندان ناجوانمرد و بی انصاف است که هرچند با من دشمنی ورزد و کینه داشته باشد و بخواهد لجن مالم کند ، چنین افترایی بر من ببندد و نه کسی چندان بی عقل و نافهم است که چنین اتهام زشتی را نسبت به من باور کند.

خواهید گفت: "نه، مصلحت خداوند اقتضاء می فرماید که آدم شر و خونریز و بد و گناهکار هم بیافریند و در این حکمتی است"! این اندازه ها را می دانم، من از آدم های بد و گناهکار و آدمکش صحبت نمی کنم ، از آدم های عوضی و بی خودی و بدلی و ناشیانه و بی معنی و کشکی و "بی ..‌.همه چیز" و "هیچ و پوچ" و بی مصرف و بی خاصیت حرف می زنم که شایستگی بد بودن و عرضه ی گناه کردن هم ندارند! مردی که برای لقمه ای نان و پاره ای استخوان دم می جنباند و پوزه بر کفش ارباب می مالد و تحصیل کرده ی متشخصی که برای احتمال انزال رتبه ای و جلب عنایت بالاتری به جان کسی دعا می کند و یا بقچه حمام خانم آقای رئیس را بر می دارد و آن دانشمند استاد دانشگاهی که وقتی قوام السلطنه اکبر خان را صدا می زند او از غیبت وی اغتنام فرصت می کند و خود را پریشان و ذوق زده روی کفش های حضرت اشرف می اندازد و با پشت اش آن ها را چنان برق می اندازد که سیمای عالمانه و خوشبخت خویش را در آینه سکندری که جام جم اوست می بیند و از این کشف و شهود که خدایش را شناخت و در نتیجه خودش را ، غرق لذت جذبه و خلسه ای عارفانه می شود و احساس می کند که به مقام فناء فی ال"او" نایل آمده و لاجرم بقای به ال"او" و حلاج وار می یابد که در " جبه اش جز حضرت اجل نیست" و واقعا هم نیست.آدم هایی که جرئت ندارند از پیش خود بدون اجازه ی بالاترها حرفی را گوش دهند ، آدمی را بفهمند، از پیش خود بخندند،مخالفت کنند ، موافق باشند و ...انتخاب کنند، نه چیزی را، نه حتی خود را، حالت خود را.همیشه دیگری است که چگونگی شان را می سازد.آدم هایی که درست دهانه ی آب انبار خالی و مخروبه اند ‌که هر صدایی را که دم گوششان ول کنند عینا اما با طنین بیشتری از دهن پس می دهند و با لحن کشدار و پر افتخاری که انگار صدای خود اوست .آدم هایی که با یک خروار سابقه ، پرونده کارگزینی و مدارک علمی و تشویق نامه های مسلسل که از طرف مقامات بالا به طرف پایین صادر شده است مثل یک چغوک یا یک دانه ی توت ، نیش شان را تا بناگوش می گشایند و با یک موچست روی شانه ای می پرند و از جیر جیر شادی و شعف شان گوش آدم را کر می کنند و از التهاب شوق و خوشبختی ، روی پایشان بند نمی آورند.

آدم هایی که با پدر زنشان ازدواج می کنند ، یعنی عیال ابوی خانم اند...آدم هایی که ...نه، شرم آور است، دور از "عفت یادآوری" است و منافی "نجابت تصور".


برچسب‌ها: برشی از کتاب, دکتر علی شریعتی

پاکبازان...
ما را در سایت پاکبازان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pakbazano بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 0:59