واژه یلدا در شعر پارسی گویان

ساخت وبلاگ

ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی


امیرمعزی

چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود


امیرمعزی

ایزد دادار مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا


امیرمعزی

تو جان لطیفی و جهان جسم ‌کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا


امیرمعزی

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده


امیرخسرو دهلوی

هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست


امیرخسرو دهلوی

بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آورده‌ای


امیرخسرو دهلوی

گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن


ابن حسام خوسفی

درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس


ابن حسام خوسفی

 

پاکبازان...
ما را در سایت پاکبازان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pakbazano بازدید : 201 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 3:43