پاکبازان

متن مرتبط با «تعطیلات در رم» در سایت پاکبازان نوشته شده است

دوستی برادر

  • حکیمی گفت:خویشاوند وابسته تن است و دوست وابسته ی روح♥️خویشاوندی به دوستی نیازمندتر است تا دوستی به خویشاوندی.در رویدادهای روزگار گوهر مردان شناخته شود.کشکول شیخ بهایی صفحه ۳۲۷...........‌‌.‌‌‌............عشق انده و حسرت است و خواریعاشق مشوید اگر توانید...♥️........................به غمم شاد شوی میدانمغم دل با تو از آن می گویم....‌‌‌............‌‌‌‌...............پست ها بدون مخاطب خاص بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

  • آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کندبر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کنداول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام ویوان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کنددلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از اونومید نتوان بود از او باشد که دلداری کندگفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌امگفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کندپشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بواز مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کندچون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنانسلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کندزان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستماز بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کندشد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مددتا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کندبا چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ اوکان طره شبرنگ او بسیار طراری کندبرچسب‌ها: حافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دریچه ها

  • ما چون دو دریچه، رو به روی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آیینه بهشت، اما ... آهبیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه‌ها بسته ستنه مهر فسون، نه ماه جادو کردنفرین به سفر، که هر چه کرد او کردبرچسب‌ها: مهدی اخوان ثالث بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یکی دریای بی پایان نهادند

  • یکی دریای بی پایان نهادندوزان دریا رهی با جان گشادندیکی بر روی آن دریا برون شدگهی مؤمن گهی ترسا برون شددرین دریا که بی قعر و کنارستعجایب در عجایب بی‌شمارستزهی دریای بی‌پایان اسرارکه نه سر دارد و نه بن پدیدارگر آن دریا نه زیر پرده بودیبکلی کردها ناکرده بودیجهانی کرده چون پر شد بدان نورنماند هست تا نبود از آن دوراگر گویی چرا ماندست پردهچو آنجا می‌نماید هیچ کردهسخن اینجا زبان را می‌نشایدکه این جز عقل و جان را می‌نشایدسخن را در پس سرپوش میدارزبان را از سخن چین گوش می‌دارکسی را نیست فهم این سخنهاتو با خود روی در روی آر تنهامشو رنجه ز گفت هر زبانییقین داری مرنج از هر گمانیچو دریا در تغیر باش دایمچو مردان در تفکر باش دایمکمال خود بدان کز بس تعظمغلامان تواند افلاک و انجمهر آن چیزی که دی اندر ازل رفتفلک امروزانرا در عمل رفتهزاران دور می‌بایست در کارکه تا هم چون تویی آید پدیداربهر دم کز تو برمی‌آید ای دوستچنان باید که پنداری یکی توستهمه عمرت اگر بیش است اگر کمکمال جانت را شرطست دم دمهمی هر لحظه جان معنی اندیشتواند کرد خود را رونقی بیشچو اینجا لذتی فانی براندیز صد لذات باقی باز ماندیدمی کاینجا خوش آمد خورد و خفتتدو صد چندان خوشی از دست رفتتچو دنیا کشت زار آن جهانستبکاراین تخم کاکنون وقت آنستزمین و آب داری دانه در پاشبکن دهقانی و این کار را باشنکو کن کشت خویش از وعده مناگر بد افتدت در عهده مناگر این کشت و زری را نورزیدر آن خرمن بنیم ارزن نیرزیبرو گر روز بازاری نداریبکار این دانه چون کاری نداریبرای آن فرستادند اینجاتکه تا امروز سازی برگ فرداتاگر بیرون شوی ناکشته دانهتو خواهی بود رسوای زمانهدو کس را در ره دین تخم دادندره دنیا بهر کس برگشادندیکی ضایع گذاشت آن تخم در راهیکی می‌پروریدش گاه و , ...ادامه مطلب

  • خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می‌فروخت

  • خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می‌فروختبال‌ها را می‌خرید و دست‌ها را می‌فروختخواب دیدم آب بی‌تاب نگاهش مانده بوداو نگاهش را به یک فردای زیبا می‌فروختمثل باران در صدایش مهربانی غرق بوداشک‌هایش را به یک لبخند صحرا می‌فروختاو علم بر دوش با خورشید پیمان بسته بودماه زیبا را به تاریکی شب‌ها می‌فروختگریه می‌کردند آن شب نخل‌های نینوادر کنار کودکی تنها که خرما می‌فروختخواب دیدم مشک را بر شانه‌اش آتش زدنددست‌هایش در میان رود دریا می‌فروختحضرت عباس (ع)✍ نغمه مستشارنظاميبرچسب‌ها: نوحه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عبد توام اگر ز کرم باورم کنی

  • سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین (ع)

  • یک جهان روضه و یک ماه محرم داری

  • قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

  • قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو به گل روی تواش در بگشایم ورنه نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است بازهم باز بهارش نشمارم بی تو با غمت صبر سپردم به قراری که اگر هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو دل تنگم نگذارد که به الهام لبت غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی توبرچسب‌ها: حسین منزوی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا

  • تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مراکی بود ممکن که باشد خویشتن‌داری مراسود کی دارد به طراری نمودن زاهدیچون ز من بربود آن دلبر به طراری مراساقی عشق بتم در جام امید وصالمی گران دادست کارد آن سبکساری مرازان بتر کز عشق هستم مست با خصمان اومی‌بباید بردن او مستی به هشیاری مرازارم اندر کار او وز کار او هر ساعتیکرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرااین شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقیبرد باید علت لنگی و رهواری مرابرچسب‌ها: انوری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

  • چرا نه در پی عزم دیار خود باشمچرا نه خاک سر کوی یار خود باشمغم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابمبه شهر خود روم و شهریار خود باشمز محرمان سراپرده وصال شومز بندگان خداوندگار خود باشمچو کار عمر نه پیداست باری آن اولیکه روز واقعه پیش نگار خود باشمز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامانگرم بود گله‌ای رازدار خود باشمهمیشه پیشه من عاشقی و رندی بوددگر بکوشم و مشغول کار خود باشمبود که لطف ازل رهنمون شود حافظوگرنه تا به ابد شرمسار خود باشمبرچسب‌ها: حافظ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ما

  • حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر ماگردش چشمی بود بس حلقه زنجیر ماما خراب از آب شمشیر تغافل گشته ایممی توان کردن به گرد دامنی تعمیر مااز عیار نامه ما دردمندان آگهندمی شود در زخم ظاهر جوهر شمشیر ماچون کمان هر چند مشت استخوانی گشته ایممی شود از جوشن گردون ترازو تیر مادل ز بیم غمزه از زلفش نمی آید برونبیشتر در پرده شب می چرد نخجیر مادر فضای خاطر ما تیر پیکان می شودآه می گردد گره در سینه دلگیر مامنزل نقل مکان ماست اوج لامکانوادی امکان ندارد عرصه شبگیر مااز خجالت چون نگردد تیشه فرهاد آب؟کوه را برداشت از جا ناله زنجیر ماخواب ما با خواب چشم یار از یک پرده استهیچ کس بیرون نمی آرد سر از تعبیر ماگنجها در گوشه ویران ما در خاک هستآبروی سعی را گوهر کند تعمیر مادیدن ما تلخکامان تلخ سازد کام رادایه گویا داد از پستان حنظل شیر مامادر از فرزند ناهموار خجلت می کشدخاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ماخود هم از زلف دراز خویش دربند بلاستیک سرش بر گردن یوسف بود زنجیر مااین که صائب دست ما از دامن او کوته استنارسایی های اقبال است دامنگیر مابرچسب‌ها: صائب تبریزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در دروازه را میشه بست دهن مردم را نمیشه بست

  • در دروازه را می توان بست در دهان(زبان) مردم را نمی‌توان : در قابوس نامه آمده است :>(ص ٨۵).دهانِ دشمن و گفتِ حسود نتوان بست رضای دوست به دست آر و دیگران بگذارسعدیبه عذرِ توبه توان رستن از عذاب خدایولیک, ...ادامه مطلب

  • آسیا باش درشت بستان نرم بده

  •  آسیا باش درشت بستان نرم بده:آسیا دانه درشت را نرم میکند. این سخن در سفارش نرم رفتاری و نیکویی کردن با دیگران است، هر چند که از آن ها درشتی و بدی برسد. این مثل بیشتر در تعبیرهای صوفیان آمده است:>( اسر, ...ادامه مطلب

  • انسان دردمند

  • هرچه انسان‌تر باشيم ،زخم‌ها عميق‌تر خواهند بود !هرچه بيشتر دوست بداريم ؛بيشتر غصه خواهيم داشت ،بيشتر فراق خواهيم کشيد وتنهایی‌هايمان بيشتر خواهد شد ...!شادی‌ها لحظه‌ای و گذرا هستند ،شايد خاطرات بعضی از آن‌ها تا ابد در ياد بمانداما رنج‌ها ،داستانش فرق می‌کند ...تا عمق وجود آدم رخنه می‌کنند وما هر روز با آن‌ها زندگی می‌کنيم ،انگار که اين خاصيت انسان بودن است ...! #اوریانا_فالاچی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها